تفاوت فعالیتهای مغزی در الگوهای DISC
- partedu

- Jun 11
- 6 min read
Updated: Jul 21

مدل DISC شامل چهار الگوی اصلی رفتاری است:
• D: غالب (Dominance)
• I: تأثیرگذار (Influence)
• S: باثبات (Steadiness)
• C: وظیفهمحور / تحلیلگر (Conscientiousness)
الگوی D (اقتدار گرا): تصمیمگیر سریع، عملگرا
مغز: افرادی که در این دسته قرار دارند، تمایل دارند که نواحی خاصی از مغز خود را فعال کنند، به ویژه لوب پیشپیشانی چپ، که به طور مستقیم با فرآیندهای تصمیمگیری سریع، ریسکپذیری، و همچنین مدیریت هدفمحور ارتباط دارد. این ناحیه از مغز به آنها کمک میکند تا به سرعت به موقعیتهای مختلف واکنش نشان دهند و تصمیمات مؤثری اتخاذ کنند. در واقع، این افراد معمولاً قادرند در شرایط فشار و عدم قطعیت، به سرعت نتایج ممکن را تجزیه و تحلیل کرده و بهترین گزینه را انتخاب کنند. این ویژگی موجب میشود که آنها در محیطهای کاری پرسرعت و چالشبرانگیز موفقتر عمل کنند.
درک و هوش: افراد با الگوی D به طور طبیعی سریعتر از دیگران تصمیمگیری میکنند و این توانایی به آنها اجازه میدهد تا در زمانهای بحرانی و حساس، به سرعت اقدام کنند. با این حال، این سرعت در تصمیمگیری ممکن است به قیمت نادیده گرفتن جزئیات مهم تمام شود. به عبارت دیگر، آنها ممکن است به دلیل تمرکز بر نتیجه نهایی، برخی از جنبههای کلیدی و مهم را از دست بدهند که میتواند بر کیفیت تصمیماتشان تأثیر بگذارد. این ویژگی میتواند در برخی مواقع منجر به اشتباهات و تصمیمات نادرست شود، به ویژه زمانی که نیاز به تجزیه و تحلیل دقیق و بررسی دقیقتر اطلاعات وجود دارد.
ویژگی شناختی: الگوی D معمولاً بر روی این سوال متمرکز است که "چگونه میتوانم برنده شوم؟" این نوع تفکر به آنها کمک میکند که همواره به دنبال راهکارها و استراتژیهایی باشند که میتواند به موفقیتشان کمک کند. این افراد به طور مداوم در تلاشاند تا بهترین روشها را برای دستیابی به اهدافشان پیدا کنند و به همین دلیل، ممکن است به طور طبیعی در نقشهای رهبری و مدیریتی موفقتر باشند. این تمرکز بر پیروزی و موفقیت، آنها را به چالشهای جدید و فرصتهای پیش رو سوق میدهد و آنها را به عنوان افرادی عملگرا و هدفمحور معرفی میکند. در نتیجه، الگوی رفتاری D به عنوان یک نیروی محرکه در تیمها و سازمانها شناخته میشود که با انرژی و انگیزه بالا به دنبال پیشرفت و موفقیت هستند.
الگوی I (تأثیرگذار): اجتماعی، الهامبخش
مغز: فعالیت بالا در نواحی سیستم لیمبیک (مخصوصاً آمیگدالا و نواحی پاداش)، که این فعالیتها به طور مستقیم با هیجان، تعامل اجتماعی، و پاسخ به تشویق ارتباط دارد. سیستم لیمبیک به عنوان مرکز احساسات در مغز شناخته میشود و نقش کلیدی در پردازش تجربیات احساسی و اجتماعی ایفا میکند. آمیگدالا به ویژه در شناسایی و واکنش به محرکهای عاطفی و اجتماعی مؤثر است و به فرد کمک میکند تا به سرعت به موقعیتهای اجتماعی پاسخ دهد. نواحی پاداش نیز با احساس لذت و رضایت در ارتباط هستند و میتوانند فرد را به سمت تعاملات اجتماعی مثبت و سازنده ترغیب کنند.
درک و هوش: این الگوی رفتاری به طور خاص در تشخیص احساسات دیگران بسیار سریع عمل میکند. توانایی آنها در شناسایی نشانههای غیرکلامی، مانند زبان بدن و تغییرات در لحن صدا، به آنها این امکان را میدهد که به سرعت به وضعیتهای اجتماعی واکنش نشان دهند. با این حال، این افراد ممکن است در برخی مواقع تمرکز کمتری بر تحلیل منطقی و استدلالهای عمیق داشته باشند. این ویژگی میتواند منجر به تصمیمگیریهای سریع و شهودی شود، اما در عین حال ممکن است از درک کامل و جامع موضوعات پیچیده اجتماعی غافل شوند.
ویژگی شناختی: یکی از ویژگیهای بارز الگوی I تمرکز بر این سوال است که "چه کسی را میتوانم جذب کنم؟" این نگرش به طور مستقیم بر نحوه تعاملات آنها با دیگران تأثیر میگذارد. آنها به دنبال برقراری ارتباطات مؤثر و سازنده هستند و همواره در تلاشند تا روابط اجتماعی خود را گسترش دهند. این افراد معمولاً در محیطهای اجتماعی احساس راحتی میکنند و از تواناییهای خود برای ایجاد ارتباطات عمیق و معنادار بهره میبرند. همچنین، آنها به جذب دیگران و ایجاد تأثیر مثبت بر روی اطرافیان خود اهمیت میدهند و این ویژگی موجب میشود که در موقعیتهای اجتماعی به عنوان رهبران و الهامبخشها شناخته شوند.
الگوی S (باثبات): شنوا، صبور، همدل
مغز: فعالیت بیشتر در قشر پیشپیشانی میانی و نواحی درگیر با همدلی و تفسیر زبان بدن. این نواحی مسئول پردازش اطلاعات اجتماعی و احساسی هستند و به فرد کمک میکنند تا واکنشهای دیگران را درک کند و به آنها پاسخ مناسب دهد. این الگو با توانایی بالای خود در شناسایی و تفسیر احساسات دیگران، به ایجاد ارتباطات عمیق و مؤثر کمک میکند. در واقع، افراد با الگوی S میتوانند به راحتی احساسات نهفته در زبان بدن و حرکات دیگران را شناسایی کرده و بر اساس آنها رفتار کنند، که این ویژگی در محیطهای اجتماعی و حرفهای بسیار ارزشمند است.
درک و هوش: بالا در درک احساسات و حفظ آرامش جمعی، اما گاهی تأخیر در تصمیمگیری دارد. این افراد به دلیل توانایی بالای خود در درک احساسات و نیازهای دیگران، معمولاً در موقعیتهای اجتماعی به عنوان میانجی و تسهیلکننده عمل میکنند. آنها میتوانند به خوبی جو را مدیریت کرده و به حل تعارضات کمک کنند. با این حال، این توانایی میتواند باعث شود که آنها در مواقعی به جای اتخاذ تصمیمات سریع، بیشتر به فکر احساسات و واکنشهای دیگران باشند و این ممکن است منجر به تأخیر در تصمیمگیری شود. این ویژگی میتواند در شرایطی که نیاز به تصمیمگیری سریع وجود دارد، به چالش تبدیل شود.
ویژگی شناختی: تمرکز بر "چگونه محیط را هماهنگ کنم؟" این افراد به طور طبیعی به دنبال ایجاد تعادل و هماهنگی در روابط و محیطهای اجتماعی هستند. آنها تمایل دارند که به جای تمرکز بر رقابت و فشار، به دنبال همکاری و همفکری باشند. این ویژگی شناختی به آنها کمک میکند تا به عنوان یک تسهیلکننده در گروهها عمل کنند و به دیگران انگیزه دهند تا به بهترین شکل ممکن با هم کار کنند. در نتیجه، الگوی S میتواند به ایجاد یک محیط کاری یا اجتماعی مثبت و سازنده کمک کند که در آن همه افراد احساس راحتی و امنیت کنند. این رویکرد به ویژه در تیمهای کاری و گروههای اجتماعی که نیاز به همکاری و همدلی دارند، بسیار مؤثر است.
الگوی C (وظیفهمحور): دقیق، منطقی، تحلیلگر
مغز: در این الگو، فعالسازی قوی در نواحی مربوط به تحلیل داده، پردازش منطقی، و کنترل اشتباهات مشاهده میشود. این نواحی شامل قشر خلفی پیشپیشانی است که به عنوان مرکز پردازش اطلاعات پیچیده و تصمیمگیریهای منطقی شناخته میشود. این ناحیه به فرد کمک میکند تا اطلاعات را به دقت تجزیه و تحلیل کند و نتایج منطقی را از دادههای موجود استخراج نماید. همچنین، این افراد معمولاً در شناسایی و تصحیح خطاها و نواقص در فرآیندهای تحلیلی بسیار مهارت دارند. این توانایی باعث میشود که آنها در محیطهای کاری که نیاز به دقت و تحلیل عمیق دارند، بسیار موفق باشند.
درک و هوش: این افراد دارای هوش بالایی در حل مسائل پیچیده و تفکر انتقادی هستند. آنها قادرند به سرعت به تجزیه و تحلیل اطلاعات بپردازند و الگوهای پنهان را در دادهها شناسایی کنند. با این حال، ممکن است در تعاملات اجتماعی که نیاز به واکنش سریع و برقراری ارتباط غیرکلامی دارند، دچار کندی شوند. این کندی میتواند ناشی از تمرکز شدید آنها بر روی جزئیات و تحلیلهای منطقی باشد که ممکن است آنها را از تعاملات اجتماعی و ارتباطات غیررسمی دور کند. به همین دلیل، ممکن است در محیطهای اجتماعی احساس راحتی کمتری کنند و نیاز به زمان بیشتری برای پردازش اطلاعات اجتماعی داشته باشند.
ویژگی شناختی: یکی از ویژگیهای بارز این الگو، تمرکز بر پرسش "آیا این درست و دقیق است؟" است. این افراد به دقت به جزییات توجه میکنند و همواره در تلاشند تا اطمینان حاصل کنند که اطلاعات و دادههای مورد استفاده آنها صحیح و معتبر هستند. این ویژگی باعث میشود که آنها در زمینههای علمی و تحقیقاتی بسیار موفق باشند، زیرا دقت و صحت اطلاعات برای آنها از اهمیت بالایی برخوردار است. همچنین، این افراد معمولاً به دنبال شواهد و مدارک مستند هستند و به سادگی به ادعاها و نظرات بدون پشتوانه اعتماد نمیکنند. این رویکرد تحلیلی و دقیق به آنها کمک میکند تا در تصمیمگیریهای خود به نتایج منطقی و مستند دست یابند.
در این بخش، به بررسی و تجزیه و تحلیل نواحی مختلف مغزی که در فرآیندهای شناختی و عاطفی نقش دارند، خواهیم پرداخت. مطالعات نشان دادهاند که نواحی مغزی فعالتر میتوانند تأثیرات قابل توجهی بر قدرت شناختی افراد داشته باشند. بهویژه، چالشهای شناختی میتوانند به تحریک و فعالسازی نواحی خاصی از مغز منجر شوند که در تصمیمگیری و حل مسائل پیچیده کمک میکنند.
بهعنوان مثال، ناحیه پیشپیشانی چپ، که به عنوان مرکز تصمیمگیری سریع شناخته میشود، در مواقعی که فرد باید به سرعت تصمیم بگیرد، به شدت فعال میگردد. این ناحیه به دلیل سرعت عمل و کارآیی در پردازش اطلاعات، ممکن است باعث بیصبری و گاهی بیدقتی در انتخابها شود که این خود میتواند به پیامدهای منفی منجر گردد.
در مقابل، سیستم لیمبیک، که بهعنوان مرکز هوش هیجانی شناخته میشود، نقش کلیدی در پردازش احساسات و درک عواطف ایفا میکند. افرادی که این ناحیه در آنها فعالتر است، معمولاً توانایی بیشتری در همدلی و آرامسازی خود و دیگران دارند. این تواناییها به آنها کمک میکند تا روابط اجتماعی بهتری برقرار کنند و درک عاطفی بالاتری از موقعیتهای مختلف داشته باشند. با این حال، گاهی ممکن است این افراد در قاطعیت دچار تأخیر شوند، زیرا تمایل دارند تا احساسات دیگران را بیش از حد در نظر بگیرند.
علاوه بر این، نواحی مغزی که به تحلیل منطقی و کنترل تفکر مربوط میشوند، میتوانند به افراد کمک کنند تا تفکر دقیقتری داشته باشند و منطق را در تصمیمگیریهای خود به کار ببرند. با این حال، این تواناییها نیز ممکن است منجر به کندی در تعاملات احساسی شود، زیرا فرد ممکن است بیشتر بر روی تحلیل منطقی متمرکز شود تا بر روی ابراز احساسات و ارتباطات عاطفی.
بهطور کلی، تعامل بین نواحی مختلف مغز و فعالیتهای شناختی و عاطفی میتواند تأثیر عمیقی بر رفتار و تصمیمگیریهای فرد بگذارد. درک این تعاملات میتواند به ما کمک کند تا نه تنها خود را بهتر بشناسیم، بلکه همچنین به بهبود روابط اجتماعی و تصمیمگیریهای خود بپردازیم.




Comments